نظرات ارسالي
كيوان گيتي نژاد و
02/7/16
يا راحم العبرات
ماشاءالله اينقدر محکم حرف ميزنيد که جاي هيچ اگر و امايي باقي نميمونه، و اين چقدر خوبه براي ماهايي که گرفتار هزار اگر و اماي واهي شديم...
ربيع القلوب
@};-
پسر انسان
@};-
كيوان گيتي نژاد و
ابراز مروت طريقت هدايت شفاعت اهل بيت کرامت جان دل سلامت دين خدا صلابت حس و خوشايند بندگي رفاقت با دوستان هم سرگرم آنان که شعار حيدري در پي مکتب حيدري يا سيد علي س هدايت ام به حرمت حيدري و ثاني همه آشناي من همان عمل به حسن کرم و کرامت بندگان خدا از من نگير اين حرمت بندگي و سربازي از صراط مستقيم و بيعتي يسارا و ذوليمين بل ولي مطلق خدا و علمدار سپاه دشت احمر سيد مجتبي د ظ ع
+
واما همچنان در هواي امام رضا(ع):اگر سلطان توئي ديگر ابايي نيست مي گويم/که من يک شاعر درباري ام مداح سلطانم.

شهيد هادي
98/11/8
هما بانو
96/8/11
+
ايام عيد فرصت خوبي بود که در کنار پدرم
قدري مثل گذشته ها
مباحثه کنيم گاهي مجادله کنيم و گاهي مشاعره...
يکي از روزها پدرم مطلبي رو برام نقل کردن
من که حالا بايد ادعاي علمي بيشتري نسبت به پدر مي داشتم
سريع اقدام به سخن کردم و گفتم :
پدرجان درست مطلب اين طور نيست
و به بيان خودم بحث رو توضيح دادم
پدرم که اينگونه مواقع با کسي شوخي ندارد
بسيار جدي و تند گفتند:

جبهه مقاومت اسلامي
96/4/3
دخترجان اين مطلب را فلان نويسنده در فلان کتاب در اواسط فلان صفحه آورده... من که قادر به مقابله لفظي با پدرم نبودم با نارضايتي سکوت کردم و گفتم باشه ادامه بدين...ايشون بحث رو تمام کردن و در آخر با حالت مزاح گونه و البته شاکي گفتن:خانم دکتر چي از اين همه بحث و درس تو اين همه سال ياد گرفتي پس؟؟ خيلي دلخور شدم و گفتم از کجا معلوم که حق با من نباشه... کتاب در منزل پدري نبود...پدرم گفتن در اولين فرصت
اين کتاب رو ببين تا متوجه بشي حق با من هست...با دلخوري پذيرفتم ... و بحث خاتمه يافت...امروز در منزل کتاب رو مطالعه کردم دقيقا در همان صفحه و همان نشاني همان مطلب پدر بود:( شرمسار روي پدرم که يادم رفته بود الفباي يادگيري رو خودشون برام هجي کردن... حالا من ادعاي فضلم ميشود پيش پدر:(... جالب اينکه پدرم قريب 50 سال است که اين کتاب رو نديدن:(
+
همه اش که نميشه برنج و خورشت ... خب يه شب هم املت
مگه چي ميشه
پدرم در اومد پاي گاز :)
تازه با نان تافتون داغ
*نان داغ ؛ املت داغ*

جبهه مقاومت اسلامي
96/4/3
+
*لذت و خجالت پدري*
نماز تمام ميشود و ميآيد:
ـ بابايي بريم خونه؟
ـ بريم بابايي
چند لحظه اي مکث مي کنم، مدتي ميگذرد
بغل دستي ام بلند مي شود که برود
زينب از چيزي تعجب ميکند و با ذوق فراوان مي گويد:
ـ ههه ههه ههه بابايي دل عمو جلو اومده ... بزرگ شده!
من :-o
زينب :دي
او را بغل مي کنم و فرااار
از مسجد تا منزل: آموزش آداب اجتماعي
سوال زينب: چرا دل عمو جلو اومده بود؟ B-)

*ليلا*
95/4/1
1 فرد دیگر
30 فرد دیگر
+
بيداري سحر؛ دواي دردهاي کهنه ي معنوي است.
پارسي نامه
95/1/15
+
دوستان يه سوال: مهجهم تو زيارت عاشورا يعني چي
ياسيدالکريم
94/8/5
+
آمريکا زير قامت شير بچه هاي ايران

حرف امروز من
94/4/10
6 فرد دیگر
23 فرد دیگر
+
بسم رب الحسين
پسر اجازه خواست
پدر بي درنگ گفت برو
گويا بزرگش کرده بود براي *شهادت*
*پاي علي* گره خورده بود به *دلِ حسين*
حرکت نمي کرد...
با چشمانش سخن گفت با پدر
خدا ميداند چه گفت
به گمانم *اجازه ي ارباً اربا را هم از پدر گرفت*
اظهر

دانش آموز پويا
93/12/12
+
*مادر* دوبخش است، بخش اول:«ما» ، بخش دوم:«در»...
*ما* هرچه ميکشيم از *بخش دوم* است ،او هرچه ميکشد از *بخش اول* است!
.
.
.
متن از:سيد محمد رضي زاده

عليرضااحساني نيا
93/11/25
ممنون از اين که اين مطلب رو برام ياد آوري کردين،چند روز يبود دنبال همين مطلب ميگشتم...ديگه نا اميد شده بودم بتونم پيداش کنم براي جايي نيازش داشتم بازم ممنون
+
همان عبايي که پنج نفر را در آغوش خود مي گرفت ...تمام جسم اکبر را به خيمه گاه نبرد ...

عليرضااحساني نيا
93/11/25
+
يکي از وساوس ذهني ودغدغه هائي که شيطان خبيث
براي من و شما وجوانان امروزي ايجاد مي کنه اينه
که *متفاوت باش چون اين جوري جذاب مي شوي!*
اما واقعا اين طور نيست.بلکه *خوبي و بدي*
*يک سري چيزاي ثابت داره* ويک سري چيزهاي متغير
محبت و احترام به والدين هميشه وهمه جا زيباست.
و خوردن حق زير دستان هميشه زشت.
همه جا برا چرخيدن به راست چراغ راست مي زنند.
بله *بعضي چيزها متغيرن* مث ابزار آلات زندگي.
.

ياسيدالکريم
93/10/3

+
*با خدا بيشتر حرف بزن*
هيچي ديگه فيد تموم شد:)
کارگري استاد دانشگاهي طلبه اي
هرچي وهررتبه اي هستي
ساعتاي پرت روزانه ت رو حساب کن
شايد 3ساعته شايدم ده ساعت
ازين همه هيچ درهيچ
بيا *يه خورده بيشتر*
برا نجوا با خدا وخت بذار
اگه هر روز يه خلوتي
*نه از سرعادت وتکرار*
بلکه از سردغدغه وارتباط جدي
با خدا نداشته باشي
يهو مي بيني ده سال از عمرت رفته
و تو يه وادي هائي افتادي
که هزارفرسنگ از خدا دور شدي
.

ياسيدالکريم
93/10/3
